سلام دوستای عزیزم حالتون خوبه؟ از همتون ممنونم که منو تنها نذاشتید و بهم سر زدید. دمتون گرم. دیروز تقریبا ساعت سه بود که با بچه ها زدیم بیرون، هوا خیلی سرد بود. ساعت شش تقریبا برگشته بودیم.در خونه ما بودیم که کم کم شروع کرد به برف باریدن.خلاصه رفتیم خونه نیم ساعت بعد برف دیگه خیلی شدید شد، من هم چون خیلی برف دوست دارم از پنجره اتاقم، که به یه خیابون و یه پارک خلوت اون دست خیابون باز میشه داشتم برف رو نگاه میکردم ! توی پارک یه دختر و پسر رو دیدم همسن و سال خودم، اولش دست همو گرفته بودند و آروم آروم تو اون برف شدید راه میرفتند ! بعدش شروع کردند به برف بازی. صدای خنده هاشون تا تو اتاق من میومد. باور کنید حدود نیم ساعت اونا تو پارک بودند من هم همینطور پشت پنجره خشکم زده بود و به اونا نگاه میکردم.وقتی به خودم اومدم همه صورتم از اشک خیس بود. بهشون حسودیم میشد. خودمو جای پسره گذاشته بودم اما نمیدونستم باید کیو جای دختره میذاشتم! وقتی دختر و پسره داشتند دست تو دست هم از پارک خارج میشدند از ته قلب براشون آرزوی موفقیت و خوشبختی کردم. اما هنوز اشکم تموم نشده بود !!! یا حق...
|